جدایی

گاهی جدایی ما آدم ها از یکدیگر ساده تر از آن است که فکرش را بکنیم . غاده شاعره توانمند سوری در شعری که در ادامه به آن اشاره خواهم داشت زنانه ترین بودن ها و با هم نبودن ها را به زیبایی تمام به تصویر می کشد .

خوب که به اطراف نگاه می کنیم می بینیم مدت هاست که از خیلی چیز ها و خیلی آدمهای دیگر جداییم بی آنکه بدانیم .

جدایی همین است

اینکه با تو باشم و با من باشی  و باهم نباشیم

جدایی همین است

اینکه یک خانه ما را در بر گیرد

اما یک ستاره ما را در خود جای ندهد

جدایی همین است

اینکه قلبم اتاقی باشد

خاموش کننده صداها با دیوارهای مضاعف

و تو آن را به چشم نبینی

جدایی همین است

اینکه در درون جسمت تورا جستجو کنم

وآوایت را در درون سخنانت جستجو کنم

و ضربان نبضت را در میان دستت جستجو کنم

جدایی همین است

[ 3 مهر 1392برچسب:, ] [ 3:36 ] [ ] [ ]
درد دلام

درد و دلام سر ميخورن آروم به روي گونه هام


فايده نداره گفتنه قصه ي اين درد دلام


همش ميگم به اين دلم که يکمي طاقت بيار


خسته شدم تموم نشد شب هاي سخت انتظار


داشتن غم توي دلا ديگه يه چيز عاديه


دعاي مردم از خدا فقط يه چيز ماديه


دلتنگي هام تو اين شبا نشونه بي قراريمه


اين که ديگه نبينمت اول بد بياريمه


ساده گذشتن از دلت سخته برام تو اين شبا


باشه برو منم تورو ميسپرمت دست خدا


آروم ميام کنار تو کنار خاطراتت


دستاتو از دور ميگيرم آروم ميشم با يادت

[ دو شنبه 18 شهريور 1392برچسب:, ] [ 14:23 ] [ maryam ] [ ]
چرا؟

من باتوفاصله اى ندارم...
مثل هواکنارت هستم...فقط کمى,
مرانفس بکش... حبسم کن درون سينه ات!!!

*************

خانه دل تنگ غروبي خفه بود
مثل امروز که تنگ است دلم
پدرم گفت چراغ
و شب از شب پر شد
من به خود گفتم يک روز گذشت
مادرم آه کشيد
زود بر خواهد گشت
ابري آهسته به چشمم لغزيد
و سپس خوابم برد
که گمان داشت که هست اين همه درد
در کمين دل آن کودک خرد ؟
آري آن روز چو مي رفت کسي
داشتم آمدنش را باور
من نمي دانستم
معني هرگز را
تو چرا بازنگشتي ديگر ؟
 
[ پنج شنبه 31 مرداد 1392برچسب:, ] [ 15:47 ] [ maryam ] [ ]
آرامش
ماهیان از تلاطم دریا به خدا شکایت کردند و چون دریا آرام شد خود را اسیر صیاد یافتند
 
، در تلاطم های زندگی حکمتی نهفته است ؛
 
از خدا بخواهیم دلمان آرام باشد ، نه اطرافمان !
 
 
 
 

sfsfsf.jpg
 
[ پنج شنبه 31 مرداد 1392برچسب:, ] [ 15:40 ] [ maryam ] [ ]
اگه
اگه قلبت گله کرد گله از فاصله کرد 
 
اگه تنها موندی تا طلوع خورشید 
 
اگه باورات کمن
 
اگه دیدی دنیا خندهاتو دزدید 
 
اگه حس کردی خدا نیست حواسش به تو 
 
اگه روزگار به ساز تو نرقصید 
 
 
اگه از غریبه و خودی فراری
 
اگه از دوری خسته ای 
 
اینه شکسته ای 
 
اگه بی دلیل حس مرده داری
 
می بینی پیر شدی 
 
تو خودت اسیر شدی 
 
اگه باور کردی تنهایی غریبی
 
اگه زخمات کهنه شد
 
باورات برهنه شد 
 
برقص من با تو بیدارم نترس من تنهات نمیزارم 
 
بمون از عشق با من بخون
[ پنج شنبه 31 مرداد 1392برچسب:, ] [ 15:37 ] [ maryam ] [ ]
یه داستان واقعی

 داستان غم انگیز واقعی.حتما حتما بخونین.حتما...
تقدیم به همه ی عاشقان واقعی ...

اینو با یه آهنگ غمگین بخونین ...


شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو. مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه...
.
.
.
.
.
.
.
سلام عزیزم. دارم برات نامه می نویسم. آخرین نامه ی زندگیمو. آخه اینجا آخر خط زندگیمه. کاش منو تو لباس عروسی می دیدی. مگه نه اینکه همیشه آرزوت همین بود؟! علی جان دارم میرم. دارم میرم که بدونی تا آخرش رو حرفام ایستادم. می بینی علی بازم تونستم باهات حرف بزنم...




.

دیدی بهت گفتم باز هم با هم حرف می زنیم. ولی کاش منم حرفای تو را می شنیدم. دارم میرم چون قسم خوردم ، تو هم خوردی، یادته؟! گفتم یا تو یا مرگ، تو هم گفتی ، یادته؟! علی تو اینجا نیستی، من تو لباس عروسم ولی تو کجایی؟! داماد قلبم تویی، چرا کنارم نمیای؟! کاش بودی می دیدی مریمت چطوری داره لباس عروسیشو با خون رگش رنگ می کنه. کاش بودی و می دیدی مریمت تا آخرش رو حرفاش موند. علی مریمت داره میره که بهت ثابت کنه دوستت داشت. حالا که چشمام دارند سیاهی میرند، حالا که همه بدنم داره می لرزه ، همه زندگیم مثل یه سریال از جلوی چشمام میگذره. روزی که نگاهم تو نگاهت گره خورد، یادته؟! روزی که دلامون لرزید، یادته؟! روزای خوب عاشقیمون، یادته؟! نقشه های آیندمون، یادته؟! علی من یادمه، یادمه چطور بزرگترهامون، همونهایی که همه زندگیشون بودیم پا روی قلب هردومون گذاشتند. یادمه روزی که بابات از خونه پرتت کرد بیرون که اگه دوستش داری تنها برو سراغش

.

یادمه روزی که بابام خوابوند زیر گوشت که دیگه حق نداری اسمشو بیاری. یادته اون روز چقدر گریه کردم، تو اشکامو پاک کردی و گفتی گریه می کنی چشمات قشنگتر می شه! می گفتی که من بخندم. علی حالا بیا ببین چشمام به اندازه کافی قشنگ شده یا بازم گریه کنم. هنوز یادمه روزی که بابات فرستادت شهر غریب که چشمات تو چشمای من نیافته ولی نمی دونست عشق تو ، تو قلب منه نه تو چشمام. روزی که بابام ما را از شهر و دیار آواره کرد چون من دل به عشقی داده بودم که دستاش خالی بود که واسه آینده ام پول نداشت ولی نمی دونست آرزوهای من تو نگاه تو بود نه تو دستات. دارم به قولم عمل می کنم. هنوزم رو حرفم هستم یا تو یا مرگ. پامو از این اتاق بزارم بیرون دیگه مال تو نیستم دیگه تو را ندارم. نمی تونم ببینم بجای دستای گرم تو ، دستای یخ زده ی غریبه ایی تو دستام باشه. همین جا تمومش می کنم. واسه مردن دیگه از بابام اجازه نمی خوام. وای علی کاش بودی می دیدی رنگ قرمز خون با رنگ سفید لباس عروس چقدر بهم میان! عزیزم دیگه نای نوشتن ندارم. دلم برات خیلی تنگ شده. می خوام ببینمت. دستم می لرزه. طرح چشمات پیشه رومه. دستمو بگیر. منم باهات میام

….

پدر مریم نامه تو دستشه ، کمرش شکست ، بالای سر جنازه ی دختر قشنگش ایستاده و گریه می کنه. سرشو بر گردوند که به جمعیت بهت زده و داغدار پشت سرش بگه چه خاکی تو سرش شده که توی چهار چوب در یه قامت آشنا می بینه. آره پدر علی بود، اونم یه نامه تو دستشه، چشماش قرمزه، صورتش با اشک یکی شده بود. نگاه دو تا پدر تو هم گره خورد نگاهی که خیلی حرفها توش بود. هر دو سکوت کردند و بهم نگاه کردند سکوتی که فریاد دردهاشون بود. پدر علی هم اومده بود نامه ی پسرشو برسونه بدست مریم اومده بود که بگه پسرش به قولش عمل کرده ولی دیر رسیده بود. حالا همه چیز تمام شده بود و کتاب عشق علی و مریم بسته شده. حالا دیگه دو تا قلب نادم و پشیمون دو پدر مونده و اشکای سرد دو مادر و یه دل داغ دیده از یه داماد نگون بخت! مابقی هر چی مونده گذر زمانه و آینده و باز هم اشتباهاتی که فرصتی واسه جبران پیدا نمی کنند

[ شنبه 30 دی 1391برچسب:, ] [ 15:17 ] [ maryam ] [ ]
چی میشه


 

چي ميشه وقتي که تنهام توي اوج گوشه گيري


تو بياي آروم کنارم دستاي منو بگيري


چي ميشه وقتي که نيستم بري گوشه اتاقت


از رو دل تنگي مثل من گريه ها بياد سراغت


چي ميشه بشنوم از تو کسي غير من نداري


خيلي دوست دارم به جز من به کسي محل نذاري


خيلي دوست دارم تو اين عشق حس کنم پاي تو گيره


تا بهت مي گم خدافظ دوست دارم گريه ات بگيره


تو عوض شدي و ديگه نيستي اون آدم سابق


حالا تو سردي و بي مهر ولي من عاشق عاشق


فکر مي کردم که مي موني تا ته قصه کنارم


کاش مي دونستي که بي تو من چقدر بي کس و کارم{-35-}

 

ممنونم از دوست خوبم حمید

[ سه شنبه 26 دی 1391برچسب:, ] [ 13:30 ] [ maryam ] [ ]
خدا باهات قهرم

ﺗﻮ ﺧﯿﺎﺑﻮﻥ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻗﺪﻡ ﻣﯿﺰﺩﻡ ﮐﻪ
ﮐﻮﺩﮐﯽ ﺭﻭ ﺩﯾﺪﻡ ﯾﻪ ﺟﺎ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺩﺍﺭﻩ ﯾﻪ
ﭼﯿﺰﯼ ﺭﻭ ﮐﺎﻏﺬ ﻣﯽ ﻧﻮﯾﺴﻪ ﺭﻓﺘﻢ ﺟﻠﻮ
ﻧﺸﺴﺘﻢ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﺳﻤﺖ ﭼﯿﻪ؟
ﮔﻔﺖ:ﺣﺴﯿﻦ، ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺎﺑﺎﺕ ﮐﺠﺎﺳﺖ؟ ﯾﻪ
ﻧﯿﮕﺎﻩ ﺑﻬﻢ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﺑﺎ ﺻﺪﺍ ﺁﺭﻭﻡ ﮔﻔﺖ
ﺭﻓﺘﻪ ﭘﯿﺸﻪ ﺧــــــــﺪﺍ
، ﮔﻔﺘﻢ ﻣﺎﻣﺎﻧﺖ
ﮐﺠﺎﺳﺖ؟ گفتش ﻣﺮﯾــــــﻀﻪ اونم ﺩﺍﺭه ﻣﯿـــﺮﻩ ﭘﯿﺶ ﺧــــــﺪﺍ
ﺳﺮﻣﻮ ﭼﺮﺧﻮﻧﺪﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﺭﻭﯼ ﮐﺎﻏﺬ ﻧﻮﺷﺘﻪ:
.
.
.
........ﺧــــــــــﺪﺍ ﺑﺎﻫــــــــــﺎﺕ
قهرم!!



 
[ یک شنبه 24 دی 1391برچسب:, ] [ 19:18 ] [ maryam ] [ ]
یه واقعیت

پسره به دختری که تازه باهاش دوست شده بود میگه :
امروز وقت داری بیای خونمون ؟
دختره : مامانم نمیذاره ، با چه بهونه ای بیام ؟
پسره : بگو میخوام برم استخر . . .
دختره اومد خونه دوست پسرش
پسره : تو که اومدی استخر مثلا باید موهات خیس باشن
برو تو حموم موهاتو خیس کن!
وقتی دختره میره حموم ، پسره به دوستاش زنگ میزنه . . .
پسره و دوستاش یکی یکی میرن تو حموم به دختره تجاوز میکنن . . .
این آخری که رفت حموم ، نه 1ساعت نه 2 ساعت ، موند تو حموم . . .
دیدن این دیر کرد . . .
رفتن حموم که یهو دیدن دختره و پسره رگ دستشونو با هم زدند و گوشه حموم افتادن و روی دیوار حموم نوشته :
نامردا خواهرم بود . . .

[ یک شنبه 24 دی 1391برچسب:, ] [ 19:17 ] [ maryam ] [ ]
حتما بخون
معلم عصبی دفتر را روی میز کوبیدو داد زد : سارا...دخترک خودش را جمع و جور کرد ، سرش را پایین انداخت و خودش را تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت : بله خانم؟
معلم که از عصبانیت شقیقه هایش می زد ، به چشمهای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد : (چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ ها؟

فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه ی بی انظباطش باهاش صحبت کنم )
دخترک چانه لرزانش را جمع کرد...بغضش را به زحمت قورت داد و آرام گفت :
خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق میدن...اونوقت میشه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد... اونوقت میشه برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تاصبح گریه نکنه... اونوقت... اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسم...
اونوقت قول می دم مشقامو تمییز بنویسم...
معلم صندلیش را به سمت تخته چرخاند و گفت : بشین سارا...
و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد...
bvl3j9i0jlbtsj520jc.jpg
[ یک شنبه 24 دی 1391برچسب:, ] [ 19:10 ] [ maryam ] [ ]
شب رفتنت عزیزم ٬ هرگز از یادم نمیره
واسه هر کسی که میگم قصشو ٬ آتیش میگیره
دل من یه دریا خون بود
٬ چشم تو یه دنیا تردید
آخرین لحظه نگاهت غصه داشت
٬ باز ولی خندید
شب رفتنت یه ماهی ٬ توی خشکی رفت و جون داد
زلزله خیلی دل ها رو ٬ اون شب از غصه تکون داد
غم ها اون شب
شیشه های خونه رو زدن شکستن
پا به پام عکسای نازت ٬ اومدن تا صبح نشستن
تو چرا از اینجا رفتی ؟ تو که مثل قصه هایی
گله ام از چه چیزی باشه ؟ نه بدی ٬ نه بی وفایی
شب رفتنت
نوشتی شدی قربونی تقدیر
نقره اشکای من شد ٬ دور گردنت یه زنجیر
شب تلخ رفتن تو گلدونامون اشکی بودن
قحطی سفیدی ها بود همه انگار مشکی بودن
شب رفتنت که رفتی
٬ گفتی دیگه چاره ای نیست
دیدم اون بالاها انگار عکس هیچ ستاره ای نیست
شب رفتن تو یاس ها دلمو دلداری دادن
اونا عاشقن ولیکن تنها نیستن که ٬ زیادن
بارون اون شب دستشو از سر چشمام بر نمی داشت
من تا میخواستم ببارم ٬ هر کسی میدید نمیذاشت
شب رفتن تو رفتم سراغ تنها نوارت
اون که واسم همه چی بود آره تنها یادگارت
سرنوشت ما یه میدون ٬ زندگی اما یه بازی
پیش اسم ما نوشتن : حقته باید ببازی
شب رفتن تو خوندن واسه من همه لالایی
یکی میگفت که غریبی ٬ یکی میگفت بی وفایی
شب رفتن تو ابرا واسه گریه کم آوردن
آشناها برای زخم وا شدم مرهم آوردن
شب
رفتن تو تسبیح از دست گلدون ها افتاد
قلب آرزو هام
انگار واسه ی همیشه وایساد
شب رفتن تو غربت ٬ جای اونجا ٬ اینجا پیچید
دل
تو بدون منظور رفت و خوشبختیمو دزدید
شب رفتن تو
دیدم ٬ یکی از قناری ها مرد
فرداش اما دست قسمت اون یکیرم با خودش برد
شب رفتن تو چشمات راس راسی چه برقی داشتن
این همه آدم ٬ چرا من ؟ پس با من چه فرقی داشتن
شب رفتنت پاشیدم همه اشکامو تو کوچه
قولتو آروم گذاشتم پیش قرآن ٬ لب طاقچه
شب رفتنت دلم رفت پیش چشمایی که خیسن
پیش شاعرا که دائم از مسافر مینویسن
شب رفتن تو دیدم تا که غم نیاد سراغت
هیچ زمان روشن نمیشه واسه کسی چراغت
شب رفتن تو دیدم ٬ خیلی غمای شاعر
روی شیشمون نوشتم ٬ میشینم به پات مسافر
برو تا همه بدونن ٬ سفر هم اینقدا بد نیست
واسه گفتن از تو اما هیچ کی شاعری بلد نیست
 
[ جمعه 22 دی 1391برچسب:, ] [ 18:59 ] [ maryam ] [ ]

غصه نخور مسافر

غصه نخور مسافر ٬ اینجا ما هم غریبیم
از دیدن نور ماه یه عمره بی نصیبیم
فرقی نداره بی تو بهارمون با پاییز
نمیبینی که شعرام همه شدن غم انگیز
غصه نخور مسافر اونجا هوا که بد نیست
اینجا ولی آسمونم باریدنم بلد نیست
غصه نخور مسافر ٬ فدای قلب تنگت
فدای برق ناز اون چشمای قشنگت
غصه نخور مسافر تلخه هوای دوری
من که خودم میدونم که تو چقدر صبوری
غصه نخور مسافر بازم میای به زودی
ما رو بگو چه کردیم از وقتی تو نبودی ؟
غصه نخور مسافر ٬ غصه اثر نداره
از دل تو میدونم هیچکس خبر نداره
غصه نخور مسافر رفتیم تو ماه اسفند
اردیبهشت که میشه تو برمیگردی ٬  لبخند
غصه نخور مسافر همیشه اینجوری نیست
همیشه که عزیزم راهت به این دوری نیست
غصه نخور مسافر ٬ غصه نخور ستاره
غصه نخور مگه تو کنار دریا نیستی ؟
من چشم به رات میمونم ٬ ببین تو تنها نیستی
غصه نخور مسافر ٬ غصه کار گلا نیست
سفر یه امتحانه ٬ به جون تو بلا نیست
غصه نخور مسافر تو خود آسمونی
در آرزوی روزی که بیای و بمونی

[ جمعه 22 دی 1391برچسب:, ] [ 18:59 ] [ maryam ] [ ]

نمیگم خطا نکردم ٬ من  که  ادعا نکردم

همه گفتن بی وفایی من  که ادعا نکردم

عازم سفر شدی تو٬من دلم میخواست بمونی

واسه موندن تو اما به  خدا  دعا  نکردم

واسه تو کلی نوشتم که  یه جوری مبتلا شی

تقصیر منه که  آخر تو  رو  مبتلا  نکردم

توی کوچه ی رفاقت یه سلام جواب ندادم

تو دلم تویی اون  و  با کسی آشنا نکردم

 

میدونم دوستم نداری حتی قد یه قناری

اما عاشقم هنوزم  بدون  اشتباه  نکردم

ما جایی قرار نذاشتیم جز تو کوچه های رویا

این دفعه  تو  اومدی من به قرار وفا نکردم

زیر دین ناز چشمات عمریه دارم میسوزم

تا خاکستری نشه دل  دینمو ادا نکردم

اومدن واسه نصیحت به بهونه یه صحبت

عمرشون کلی تلف شد چون تو رو رها نکردم

راه آسمون که بسته ست گرچه قلبامون شکسته ست

تا به حال اینقدر خدا رو اینجوری صدا نکردم

تو منو گذاشتی رفتی ٬ خواستی من دیوونه تر شم

باورت نمیشه شاید آخه  جون فدا نکردم

نامه های عاشقونه با نشونه بی نشونه

اما از کسای دیگه ست پس اونا رو وا نکردم

یادته عکستو دادی بذارم تو قاب عکسم

بعد از اون روز دیگه هرگز به کسی نگاه نکردم

تو از اون روزی که رفتی ٬ نه تو رفتی که ببینی

تا قیامت هم تو رو من از خودم جدا نکردم

 
[ جمعه 22 دی 1391برچسب:, ] [ 18:58 ] [ maryam ] [ ]

 

آسمون آرزومون پره از ابرای تیره

لالایی واست بخونم تا شاید خوابت بگیره

اگه از خواب نپریدی توی خواب خدا رو دیدی

یه جوری بپرس ازش که دلامون چرا اسیره

 

باز که چشماتو نبستی ببینم باز که نشستی

 

می دونم یه جوری هستی که دلت از همه سیره

اما بهتره بدونی طبق اصل مهربونی

دل واسه عاشق نبودن راه نداره ناگزیر

چشمای تو شده خسته بغض ارزوت شکسته

اما باز تو فکر اینی اگه من رو نپذیره

بهتره بیدار نشینی اون و توی خواب ببینی

واسه دیوونه بودن عزیزم همیشه دیره

خوش به حال بعضی مردم که شدن تو زندگی گم

التماس سرخ سیبا پیششون چقد حقیره

نه به فکر عطر یاسن نه به فکر التماسن

خنده داره واسشون که دل ما یه جایی گیره

چی بگم شبم تموم شد ندیدم اون رو حروم شد

کاش می دونست یکی اینجا بد جوری واسش می میره

 

کاش که بود یه قطره بارون واسه نامه هامون

 

به دل همیشه دریات از کسی که تو کویره

 
[ جمعه 22 دی 1391برچسب:, ] [ 18:55 ] [ maryam ] [ ]
مسافر

کاش بیایم برای بی پناها سایبون باشیم
با دلای شکسته کمی مهربون باشیم
کاش بیایم به باغبونا کمی حرمت بذاریم
احترام دلای شکسته رو نگه داریم
کاش به مهربونترا دین مون و ادا کنیم
سهم خوشبختی مون رو وقف بزرگترا کنیم
کاش یه کاری بکنیم که خستگی ها در بشه
مرهمی بشیم که زخم آدما بهتر بشه
کاش که شاخه ی درخت زندگی رو نشکنیم
هفته ای یه بار به باغبونامون سر بزنیم
کاش که پاک کنیم تمام اشکایی که جاریه
خوب نگه داریم چیزی که واسه یادگاریه
کاش دَس پرنده های بی پناه و بگیریم
توی آسمون بریم دامن ماه و بگیریم
کاش با مهربونی مون غصه ها رو کم بکنیم
رشته های عشق رو تا همیشه محکم بکنیم
کاش بنشینیم پای صحبت اونا که بی کسن
اگه درد دل کنن به آرزوشون می رسن
کاش تو عصری که همش سنگیه و آهنیه
بگیم از چیزایی که خوبه ولی رفتنیه
کاش هنوز دیر نشده قدر هم و خوب بدونیم
نکنه دیر بشه تا ابد پشیمون بمونیم
کاش که این یه جمله هیچ موقع ز یادمون نره
آدمی چه بد باشه چه خوب باشه مسافره

[ جمعه 22 دی 1391برچسب:, ] [ 18:53 ] [ maryam ] [ ]
دوست دارم یه عالمه

شعرا که قابل نداره اما همش واسه خودت ♥ فقط نوشتم اینارو به خاطر تولدت

نگات قشنگه ولیکن یکم عجیب و مبهمه♥من از کجا شروع کنم دوست دارم یه عالمه

منو گذاشتی و بازم یه بار دیگه رفتی سفر ♥ نمی‌دونم شاید سفر برای دردات مرهمه

تا وقتی اینجا بمونی یه حالت عجیبیه ♥ من چجوری واست بگم ؟ بارون قشنگ و نم نمه

هوای رفتن که کنی واسه تو فرقی نداره ♥ اما به جون اون چشات مرگ گلهای مریمه

آخرشم دِق می‌کنم تا منو دوست داشته باشی ♥ مُردن که از عاشقیه یکدفه نیست که کم کمه

من نمی‌دونم تو چرا اینجور نگاهم می‌کنی ♥ زیر نگاه نافذت نگاه عاشقم خَمه

می‌پرسم از چشمای تو ممکنه اینجا بمونی ♥ می‌خندی و جواب میدی رفتن من مُسلمه

بُرو ، بُرو به خاطر خودت اما به من یه قول بده ♥ هرجای دنیا که بری دیگه نشو مال همه

رسم که لحظه سفر یادگاری به هم میدن ♥ قشنگترین هدیه تو، تو قلب من یه مشت غمه

شاید اینو بهم دادی که همیشه با من باشه ♥ حق با توِ ، تو راست میگی غمت همیشه پیشمه

دیدی گلها شب که میشه اشکاشونو رو میکنن ♥ یادت باشه چشم من هم همیشه غرق شبنمه

تو میری و اسم منو از رو دلت خط میزنی ♥ اسم قشنگ تو ولی همیشه هر جا یادمه

چشمای روشنت یکم کاشکی هوای منو داشت ♥ تنها توقُعم فقط یه بار جواب ناممه

[ جمعه 22 دی 1391برچسب:, ] [ 18:49 ] [ maryam ] [ ]
یه داستان عاشقانه فوقالعاده غمگین

    یه داستان عاشقانه فوق العاده غمگین


سر کلاس درس معلم پرسید:هی بچه ها چه کسی می دونه عشق چیه؟
هیچکس جوابی نداد همه ی کلاس یکباره ساکت شد همه به هم دیگه نگاه می کردند ناگهان لنا یکی از بچه های کلاس آروم سرشو انداخت پایین در حالی که اشک تو چشاش جمع شده بود. لنا 3 روز بود با کسی حرف نزده بود بغل دستیش نیوشا موضوع رو ازش پرسید .بغض لنا ترکید و شروع کرد به گریه کردن معلم اونو دید وگفت:لنا جان تو جواب بده دخترم عشق چیه؟
لنا با چشمای قرمز پف کرده و با صدای گرفته گفت:عشق؟
دوباره یه نیشخند زدو گفت:عشق... ببینم خانوم معلم شما تابحال کسی رو دیدی که بهت بگه عشق چیه؟
معلم مکث کردو جواب داد:خب نه ولی الان دارم از تو می پرسم
لنا گفت:بچه ها بذارید یه داستانی رو از عشق براتون تعریف کنم تا عشق رو درک کنید نه معنی شفاهیشو حفظ کنید
و ادامه داد:من شخصی رو دوست داشتم و دارم از وقتی که عاشقش شدم
با خودم عهد بستم که تا وقتی که نفهمیدم از من متنفره بجز اون شخص
دیگه ای رو توی دلم راه ندم برای یه دختر بچه خیلی سخته که به یه چنین
عهدی عمل کنه. گریه های شبانه و دور از چشم بقیه به طوریکه بالشم
خیس می شد اما دوسش داشتم بیشتر از هر چیز و هر کسی حاضر بودم هر کاری براش بکنم هر کاری...
من تا مدتی پیش نمی دونستم که اونم منو دوست داره ولی یه مدت پیش فهمیدم اون حتی قبل ازینکه من عاشقش بشم عاشقم بوده چه روزای عشنگی بود sms بازی های شبانه صحبت های یواشکی ما باهم خیلی خوب بودیم عاشق هم دیگه بودیم از ته قلب همدیگرو دوست داشتیم و هر کاری برای هم می کردیم من چند بار دستشو گرفتم یعنی اون دست منو گرفت ....خیلی گرم بودن عشق یعنی توی سردترین هوا با گرمی وجود یکی گرم بشی عشق یعنی حاضر باشی همه چیزتو بهخاطرش از دست بدی عشق ...یعنی از هر چیزو هز کسی به خاطرش بگذری اون زمان خانواده های ما زیاد ....باهم خوب نبودن اما عشق من بهم گفت که دیگه طاقت ندارم و به پدرم ...موضوع رو گفت پدرم ازین موضوع خیلی ناراحت شد فکر نمی کرد توی این مدت بین ما یه چنین احساسی پدید بیاد ولی اومده بود پدرم می خواست
عشق منو بزنه ولی من طاقت نداشتم نمی تونستم ببینم پدرم عشق منو
می زنه رفتم جلوی دست پدرم و گفتم پدر منو بزن اونو ول کن خواهش می کنم بذار بره بعد بهش اشاره کردم که برو اون گفت لنا نه من نمی تونم بذارم که بجای من تورو بزنه من با یه لگد اونو به اونطرف تر پرتاب کردم و گفتم :
خاطر من برو ... و اون رفت و پدرم منرو به رگبار کتک بست عشق یعنی
حاضر باشی هر سختی رو بخاطر راححتیش تحمل کنی.بعد از این موضوع عشق من رفت ما بهم قول داده بودیم که کسی رو توی زندگیمون راه ندیم
اون رفت و ازون به بعد هیچکس ازش خبری نداشت اون فقط یه نامه برام فرستاد که توش نوشته شده بود: لنای عزیز همیشه دوست داشتم و دارم
من تا آخرین ثانیه ی عمر به عهدم وفا می کنم منتظرت می مونم شاید ما توی این دنیا بهم نرسیم ولی بدون عاشقا تو اون دنیا بهم می رسن پس من زودتر می رمو اونجا منتظرت می مونم خدا نگهدار گلکم مواظب خودت باش
دوستدار تو (ب.ش)
لنا که صورتش از اشک خیس بود نگاهی به معلم کردو گفت: خب خانم معلم گمان می کنم جوابم واضح بود
معلم هم که به شدت گریه می کرد گفت:آره دخترم می تونی بشینی
لنا به بچه ها نگاه کرد همه داشتن گریه می کردن ناگهان در باز شد و ناظم مدرسه داخل شدو گفت: پدرو مادر لنا اومدن دنبال لنا برای مراسم ختم یکی از بستگان
لنا بلند شد و گفت: چه کسی ؟
ناظم جواب داد: نمی دونم یه پسر جوان
دستهای لنا شروع کرد به لرزیدن پاهاش دیگه توان ایستادن نداشت ناگهان روی زمین افتادو دیگه هم بلند نشد
آره لنای قصه ی ما رفته بود رفته بود پیش عشقش ومن مطمئنم اون دوتا توی اون دنیا بهم رسیدن...
لنا همیشه این شعرو تکرار می کرد:
خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟ خواهان کسی باش که خواهان تو باشد
خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟ آغاز کسی باش که پایان تو باشد   

 


[ سه شنبه 4 مهر 1391برچسب:, ] [ 10:3 ] [ maryam ] [ ]
پیرمرد و دختر 25 ساله


پیرمرد و دختر 25 ساله

 




یک مرد ۸۰ ساله میره پیش دکترش برای چک آپ.


دکتر ازش در مورد وضعیت فعلیش می پرسه و پیرمرد با غرور جواب میده : هیچوقت به

این خوبی نبودم.


تازگیا با یه دختر ۲۵ ساله ازدواج کردم و حالا باردار شده و کم کم داره موقع زایمانش

میرسه.


نظرت چیه دکتر؟ …


دکتر چند لحظه فکر میکنه و میگه: خب… بذار یه داستان برات تعریف کنم.

من یه نفر رو می شناسم که شکارچی ماهریه.

اون هیچوقت تابستونا رو برای شکار کردن از دست نمیده.

یه روز که می خواسته بره شکار از بس عجله داشته اشتباهی چترش رو به جای تفنگش

بر میداره و میره توی جنگل …

همینطور که میرفته جلو یهو از پشت درختها یه پلنگ وحشی ظاهر میشه و میاد به

طرفش.

شکارچی چتر رو می گیره به طرف پلنگ و نشونه می گیره و ….. بنگ! پلنگ کشته

میشه و میفته روی زمین!

پیرمرد با حیرت میگه: این امکان نداره! حتما’ یه نفر دیگه پلنگ رو با تیر زده!

دکتر یه لبخند میزنه و میگه: دقیقا’ منظور منم همین بود!

 

[ یک شنبه 26 شهريور 1391برچسب:, ] [ 18:42 ] [ maryam ] [ ]
همه چیز در مورد نشان فروهر

همه چیز در مورد نشان فروهر
 

 
http://i17.tinypic.com/6utts0o.gif

 آپلود سنتر نامحدود - www.up.irannab.com


 
از آنجايي که هر کشور و ملتي نشانه و سمبولي ويژه از خود دارند
- ايرانيان يکي از کهن ترين مردماني هستند که سمبولي بسيارشگفت انگيز و سراشر از دانش و فرهنگ و خرد از خود به جاي گذاشته اند که با اندوه فراوان بسياري از ما ايرانيان از آن نا آگاه هستيم . اين نشان " فره وشي" يا " فروهر" نام دارد که قدمت آن بيش از 4000 سال تخمين زده شده است . تاريخچه فره وشي ي افروهر به پيش از زايش زرتشت بزرگوار اين پير و فيلسوف خرد و فرهنگ و دانش جهان باز ميگردد . سنگ نگاره هاي شاهنشاهان هخامنشي در کاخهاي پرسپوليس و سنگ نگاره هاي شاهنشاهان ساساني همه حکايت از آن دارد . نکته بسيار شگفت انگيز اين نشان ملي ما ايرانيان آن است که تک تک اين نشان داراي مفهوم دانشي نهفته است . اينک به تشريح اين نشان ملي مي پردازيم :
1 -
قرار دادن چهره يک پيرمرد سالخورده در اين نگاره اشاره به شخص نيکوکاري و يکتا پرستي دارد که رفتار و ظاهر مرتب وپسنديده اش سرمشق و الگوي ديگر مردمان بوده است و ديگران تجربيات وي را ارج مي نهادند .
 

آپلود سنتر نامحدود - www.up.irannab.com

 
2 -
دست راست نگاره به سوي آسمان دراز شده است که اين اشاره به ستايش "دادار هستي اورمزد" خداي واحد ايرانيان دارد که زرتشت در 4000 سال پيش آنرا به جهان هديه نمود .
 
 



 
3 -
چنبره اي ( حلقه اي ) دردست چپ نگاره وجود دارد که نشان از عهد و پيماني است که بين انسان و اهورامزدا بسته ميشود و انسان بايد خداي واحد را ستايش کند و هميشه در همه امور وي را ناظر بر کارهاي خود بداند . مورخين حلقه هاي ازدواجي که بين جوانان رد و بدل مي شود را برگرفته شده از همين چنبره ميدانند و آنرا يک سنت ايراني ميدانند که به جهان صادر شده است . زيرا زن و شوهر نيز با دادن چنبره ( حلقه ) به يکديگر پيماني را با هم امضا نموده اند که هميشه به يکديگر وفادار بمانند .
 
 



 
4 -
بالهاي کشيده شده در دو طرف نگاره اشاره به تنديس پرواز به سوي پيشرفت و ترقي در ميان انسانهاست و در نهايت امر رسيدن به اورمزد دادار هستي خداي واحد ايرانيان است .
 
 



آپلود سنتر نامحدود - www.up.irannab.com

 
5 -
سه قسمتي که روي بالها به صورت طبقه بندي شده قرار گرفته است اشاره به سه دستور جاودانه پير خرد و دانش جهان "اشو زرتشت" دارد . که بي شک ميتوان گفت تا ميليون سال ديگر تا جهان در جهان باقي باشد اين سه فرمان پابرجاست و هميشه الگو و راهنماي مردمان جهان است . اين سه فرمان که روي بالهاي فروهر نقش بسته شده همان کردار نيک - گفتار نيک - پندار نيک ايرانيان است .
 
 



 
6 -
در ميان کمر پيرمرد ايراني يک چنبره ( حلقه ) بزرگ قرار گرفته شده است که اشاره به " دايره روزگار" و جهان هستي دارد که انسان در اين ميان قرار گرفته است و مردمان موظف شده اند در ميان اين چنبره روزگار روشي را براي زندگي برگزينند که پس از مرگ روحشان شاد و قرين رحمت و آمرزش الهي قرار بگيرد .
 
 



 
7 -
دو رشته از چنبره ( حلقه ) به پايين آويزان شده است که نشان از دو عنصر باستاني ايران دارد . يکي سوي راست و ديگري سوي چپ . نخست " سپنته مينو" که همان نيروي الهي اهورامزدا است و ديگري "انگره مينو" که نشان از نيروي شر و اهريمني است . انسان در ميان دو نيروي خير و شر قرار گرفته است که با کوچکترين لرزشي به تباهي کشيده مي شود و نابود خواهد شد . پس اگر از کردار نيک - گفتار نيک - پندار نيک پيروي کند هميشه نيروي سپنته مينو در کنار وي خواهد بود و او به کمال خواهد رسيد و هم در اين دنيا نيک زندگي خواهد کرد و هم در دنياي پسين روحش شاد و آمرزيده خواهد بود .
 
 



 
8 -
انتهاي لباس پيرمرد سالخورده باستاني ايران که قدمتي بيش از 4000 سال دارد به صورت سه طبقه بنا گذاشته شده است که اشاره به کردار نيک - گفتار نيک - پندار نيک دارد . پس تنها و زيباترين راه و روش نيک زندگي کردن و به کمال رسيدن از ديد اشو زرتشت همين سه فرمان است . که ديده مي شود امروز جهان تنها راه و روش انسان بودن را که همان پندارهاي زرتشت بوده است را براي خود برگزيده است و خرافات و عقايد پوچ را به دور ريخته است .
اين تنها گوشه اي از آثار نياکان گرامي ماست که امروز وظيفه ماست از آن پاسداري کنيم
 

آپلود سنتر نامحدود - www.up.irannab.com




 
[ یک شنبه 26 شهريور 1391برچسب:, ] [ 17:50 ] [ maryam ] [ ]
التماس دعا

این دعا را منتشر کنید ببینید چطور غم هایتان از بین می رود
  سبحان الله یا فارِجَ الهَمّ و یا کاشِفَ الغَمّ
  فَرِّج هَمّی و یَسِّر أمری وأرحَم ضَعفی
 و قِلَّةِ حیلَتی وأرزُقنی مِن حَیثُ لا أحتَسِب
یا رَبّ العالمین
 حضرت رسول (ص) فرمودند: هر کس مردم را از این دعا باخبر کند در گرفتاریش گشایش پیدا می شود
 التماس دعا

[ یک شنبه 26 شهريور 1391برچسب:, ] [ 17:45 ] [ maryam ] [ ]